سند چهارم مصوب کنگره ۲۱ سازمان راه کارگر

درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و راهبرد فدرالیسم دمکراتیک

 

کشور ما از دیر باز ، سر زمینی رنگین کمانی از نژادها، اقوام، ملیتها و مبتنی بر تنوع زبانها، گویش ها و فرهنگها بوده است. در جغرافیای سیاسی ایران، ملیتها، اقوام و اقلیت های فرهنگی و مذهبی مختلفی زندگی می کنند. فارسها، آذریها، کردها، بلوچها ، عربها و ترکمن ها، ملل اصلی تشکیل دهنده ایران هستند که اقلیتهایی چون ارامنه، آسوریها و ... نیز آنرا تکمیل می کنند. در درون هر ملت نیز اقوام، لهجه ها و گرایشات فرهنگی متنوعی وجود دارد که این مسئله بیش از همه در " ملت غالب" یعنی فارسها مشاهده می شود.

با آنکه زبان و فرهنگ پارسی، ار هزاران سال قبل، صرفنظر از اینکه چه قبیله  و خاندانی بر مسند قدرت سوار بوده، فرهنگ دیوانی حاکم بوده است، اما مقوله " ستم و تبعیض ملی" علیه ابراز وجود ملیتهای غیر فارس و اقلیتهای قومی و مذهبی، توسط شوونیسم عظمت طلب فارس، از زمانی معنای جامعه شناختی روشنی پیدا نمود که طبقه حاکم در مسیر گذار ایران بسوی نظام سرمایه داری و تشکیل بازار واحد ، نیازمند آن بود یا شد که تحت شعار " وحدت و تمرکز ملی"، ملیتها و اقوام گوناگون ساکن ایران را به تبعیت از " ملت غالب" و شوونیسم فارس وا دارد. تا جایی که هر نوع تاکید بر حفظ  و توسعه فرهنگ، زبان و یا تلاش برای حق تعیین سرنوشت و اتونومی " ملیتهای تحت ستم" با انگ " تجزیه طلبی" ،" ملوک الطوایفی" و غیره سرکوب می شد و زیر پرچم " مقدس" تمامیت ارضی" ، منکوب  می گشت.

با روی کار آمدن خاندان پهلوی ، تلاش برای مستحیل کردن ملتها و اقوام غیر فارس و جلوگیری از ابراز وجود آنها به اوج خود رسید. با ممنوعیت استفاده از زبان مادری در ادارات و موسسات دولتی در دوره پهلوی و همزمان آن  اجباری و رایگان شدن آموزش که تنها به زبان فارسی ممکن بود، فرهنگهای غیرفارس در ایران به سوی نابودی سوق داده شدند. شوونیسم فارسی رژیم پهلوی آنچنان زمحت بود که مثلاً آذریها ، کردها،عربها، بلوچها، ترکمن ها و ... نمی توانستند به زبان مادری خود تحصیل کنند، رسانه ای از خود داشته باشند و یا با لباس محلی در موسسات دولتی خدمت کنند. اکثر مسئولین این استانها و مناطق ، از افراد غیر بومی و سرشار از تنفر نسبت به فرهنگ ملتهای آن مناطق بودند. به موازات همین ستم ملی بود که مناطق تحت سکونت اقلیتهای ملی- مذهبی، به لحاظ اقتصادی و اجتماعی، جزو عقب نگه داشته شده ترین مناطق ایران بودند. در سراسر بلوچستان یا کردستان، حتی چند کارخانه پیدا نمی کردید. سه چهارم کارخانجات ایران در مناطق فارس نشین احداث شده بود. به همین خاطر در اعتراض به سرکوبها و تبعیضات شوونیستی طبقه حاکم، شاهد آن بودیم که در طول نیم قرن سلطنت پهلوی ، جنبش های ملی و رهائی بخش مختلفی بویژه در آذربایجان و کردستان بروز کند.

 

از اینرو وقتی انقلاب مردم ایران علیه رژیم سلطنتی در سالهای ۵۶ و ۵۷  بوقوع پیوست، طبیعی بود که در مناطق ملی، علاوه بر خواست آزادی  و عدالت اجتماعی، خواست رفع ستم و تبعیضات قومی و محترم شمردن حق ملل در تعیین سرنوشت خود از جمله حق خود مختاری آنها در چهارچوب ایرانی آزاد ، آباد و مبتنی بر برابر- حقوقی همه شهروندان ، نیز طرح شود و مورد پشتیبانی اکثریت تحت ستم این مناطق قرار گیرد. اهمیت این مطالبات در انقلاب بهمن به حدی بود که حتی رژیم نوپای اسلامی نیز مجبور شد در قانون اساسی خود حق آموزش به زبان مادری را برسمیت شناسد هر چند در تمام طول حاکمیت ۳۷ ساله خود یک لحظه از زیر پا گذاشتن این حق طبیعی خودداری نورزید. تلاش برای تمرکز قدرت مرکزی این بار با تبعیض مذهبی نیز آمیخته شد، جمهوری اسلامی ، نه تنها برای مردم ایران، آزادی و عدالت به ازمغان نیاورد، بلکه با درنده خویی هر چه تمامتر، سیاست شوونیستی رژیم ساقط شده در قبال اقلیتهای ملی و فرهنگی را تداوم بخشید. شوراهای دهقانی ترکمن صحرا را سرکوب کرد، مبارزات حق طلبانه اعراب خوزستان را به خاک و خون کشید، هر ندای حق خواهی را در بلوچستان و آذربایجان در نطفه خفه نمود و فرمان جهاد علیه کردستان را دقیقا در سالروز کودتای ۲۸ مرداد صادر کرد. در بسیاری از مناطق، آن جنبشها سرکوب شدند، اما در کردستان به دلیل گستردگی ، تشکل یابی، تسلیح توده ای و وجود یک پشت جبهه در مناطق کردنشین عراق، رژیم نتوانست به راحتی توفیق یابد.

رژیم های شاه و شیخ، همچنانکه با اصول آزادی و برابری انسانها ضدیت داشته اند، با اصل خود حکومتی مردم و حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم نیز دشمنی آشکار داشته و دارند. این ضدیت البته صرفاً مختص به رژیم پهلوی و رژیم اسلامی نبوده ، بلکه بخش قابل توجهی از نیروهای اپوزیسیون نیز، بنام " تمامیت ارضی" نه تنها حق دمکراتیک مردم یعنی حق تعیین سرنوشت ملل( از جمله حق جدایی) را برسمیت نمی شناسند ، بلکه حتی با طرحهایی چون: " خود مختاری" و "فدارلیسم" در چهار چوب ایران واحد نیز مخالفند.

نه تنها اصلاح طلبان حکومتی، بلکه اصلاح طلبان بیرون از حاکمیت، سلطنت طلبان و بخش قابل توجهی از اپوزیسیون جمهوریخواه نیز تحت بهانه های مختلف، اصل دمکراتیک " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" ( که در بسیاری از کشورهای سرمایه داری نیز رعایت شده مثل برگزاری رفراندم در ایالت فرانسوی زبان " کبک" در کانادا و یا رفراندم اسکاتلند در بریتانیا) را نفی می کنند و یا حداکثر به اعطای پاره ای " امتیازات فرهنگی " به اقلیتهای ملی و مذهبی بسنده می نمایند. و جالب اینکه بخش اعظم این جریانات خود را دمکرات نیز میدانند.

بخشی از اپوزیسیون نیز اگر چه خود را مخالف ستم و تبعیض ملی معرفی میکنند اما با بدیل فدرالیستی مخالفند. باید گفت که راهبرد فدرالیسم یا کنفدرالیسم – اعم از ملی ، منطقه ای و سیاسی یا ترکیبی از آنها – در تاریخ معاصر هم از سوی جریانات بورژوایی طرح شده و هم از طرف جریانات سوسیالیستی . مثلا در کشورهای بورژوایی آلمان – سوئیس – کانادا – امریکا و ... شاهد سیستم فدرالیستی هستیم و از سویی دیگر در جریان انقلاب اکتبر 1917 شاهد شکل گیری نوعی نظام فدرالیستی در اتحاد شوروی بودیم.

توجه داشته باشیم که چپ ایران چه قبل از انقلاب ۵۷ و چه در سالهای نخست پس از آن، نقش پررنگ و گاه تعیین کننده ای در جنبش ملیتهای تحت ستم داشته است، اما در دو دهه اخیر متاسفانه تحت تاثیر گفتمان هایی از اپوزیسیون چپ و نیز راست که نسبت به اهمیت مطالبات ملی و مبارزه با شوونیسم حاکم بی توجه هستند ، از ایفای این نقش پررنگ فاصله گرفته و عرصه را بیش از پیش به جریانات دست راستی ناسیونالیست در جنبش ملیتهای تحت ستم واگذار کرده است.

دفاع آشکار یا خجولانه از سیاستهای شوونیستی نتیجه ای جز رشد ناسیونالیسم در جنبش ملیتهای تحت ستم ندارد. خطری که وحدت کارگران و زحمتکشان ایران برای دستیابی به آزادی، برابری و کرامت انسانی را به مخاطره می اندازد.

اگر حق تعیین سرنوشت ملل ، حقی عمومی و خدشه ناپذیر است که انکار آن به معنای تائید سرکوب و اجبار جهت ادغام است، پس تنها راه ممکن برای دفاع از اتحاد ملل و اتحاد داوطلبانه و دمکراتیک، مبارزه با شوونیسم و ناسیونالیسم بر پاپه دمکراسی واقعی و پیشرفت مبارزه طبقاتی است. از نظر ما  دمکراسی عمیق اجتماعی و ایجاد همبستگی طبقاتی اکثریت ملتها با یکدیگر، در گرو مبارزه توامان با شوونیسم و ناسیونالیسم تفرقه جو میباشد. بدین ترتیب که پذیرش حق برابر ملت ها و مبارزه با ستم ملی ، زمینه اصلی تقابل و رشد ناسیونالیسم را از بین میبرد و شرایط را برای طرح مطالبات اجتماعی اکثریت مردم و تبدیل آنها به حلقه ای از مبارزه سیاسی و بنابراین صف بندی متحد زحمتکشان در برابر طبقات مسلط را مساعد می کندد. روشن است که اگر اردوی کار و رنج، سازمان یافته و از خود دارای سیاست مستقلی باشند، گرایش به پیوند ملتها بر گرایش به جدایی غلبه خواهد کرد.

در موزائیک رنگارنگ و کثیرالمله ایران نیز اگر میخواهیم وحدت داوطلبانه – آزادانه و دمکراتیک مردم ایران را شاهد باشیم و به ستم ملی پایان دهیم و برابر حقوقی کامل شهروندان را متحقق کنیم ، فدرالیسم دمکراتیک مبتنی بر خودحکومتی شورایی و کمونی توده های مردم ، میتواند بهترین راه حل برای مقابله با گرایشات شوونیستی و ناسیونالیستی باشد. تبعا در مورد جزئیات فدرالیسم و ویژه گی های ان در ایران باید تحقیقات و بررسی های همه جانبه ای صورت گیرد ولی انچه مسلم است اینستکه باید به فعال مایشایی دولت مرکزی و هیچ انگاشتن اراده مردم در محیط زیست و کارشان پایان داد. ما همچنانکه در محیط کار و در محیط زیست – محلات، روستاها و شهرها – خواهان سپردن امور به شوراها و کمونها و کمیته های منتخب خود مردم هستیم در سطح استانها و مناطق ملی یا سیاسی نیز باید از خودحکومتی واقعی و دمکراتیک مردم دفاع کنیم. برای ما فدرالیسم چنین معنایی دارد، قدمی است در راستای راهپیمایی نفس گیر در مسیر خودرهانی ستم دیده گان! 

 

مرداد ۱۳۹۵